- پست شده در - چهارشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۱۷ ب.ظ
- ۳۴ : views
- : Likes
- ۱ : Comments
عقربه ها یوزپلنگاند !
سال ورودم به بیان را به یاد دارم، سال 1400. احتمالا اواخر تیرماه بود که تصمیم گرفتم وارد این کامیونیتی بشم (ببخشید فردوسی). دوران شاید خجالتآوری بود اما توانایی دگرگون خاطرات قشنگی را در ذهنم داشت و ایجاد کرد. دوستانی داشتم که آمدند و رفتند و من از یادشان فقط مطالب، قالب و شوخیهای درون بلاگشان یادم است متاسفانه در یادآوری اسامی افراد ناتوانم امیدوارم من را ببخشند. خلاصه که زمانی که به اینجا آمدم یک دختر ساده دوم راهنمایی یا شاید اول راهنمایی بودم و علاقه شدید من به کیپاپ من را با بیان آشنا کرد. شاید دیگر علاقه من به کیپاپ بها نمیدهد اما از آن متنفر نیستم(همچنان گوش میدهم). فقط تغییر کرده ام. همه جوره. حتی طرز تایپ من هم همینطور. اینجا مرده است و نبود حضورم ببشتر به آن دامن میزند چون دوران اوجش تمام شده. من سال دیگر کنکور دارم و باورم نمیشود اینقدر دارم زود بزرگ میشوم. اینجا برایم تجربه داشتن یک بلاگ را رقم زد که بسیار شیرین بود و بعد از آنموفقیتم برای تغییر رشته (از تجربی به ریاضی-فیزیک) انجام شد چون من عاشق و خوره تکنولوژی هستم. ناگفته نماند که همزمان از آن هم میترسم که نود درصد آن مربوط به کاربران آنلاین و ai میشود... من پسشرفت ها و پسرفتهایی داشته ام اما به خدا و خودم التماس میکنم به هدف وآرزویم برسم هرچند اینجا نام و نشانی از آن نمیبرم مگرکه به آن رسیدم و برای نشان دادن آن به اینجا سر بزنم. راستش امیدوارم نوشتن را مثل من شروع نکنید من در نوشتن بشدت عجیب هستم و شاید سر و گردنی از اوسوما دازای داشته باشم (به گرد پای استاد نمیرسم) به علاوه اینکه موقع ویرایش متن به این شاخه و آن شاخه پریدنم خیلییی بیشتر پی بردم و یکی از باگ های مغزم است به بزرگی خودتون ببخشید. بگذریم قالب حتما عوض میشود و هر چند ممکن است دوباره اینجارا فراموش کنم چون هیج چیز هیچوقت همانند قبلش نیست!
با آرزوی موفقیت برای افراد با لیاقت.
- ارادتمند، نیلوفر.